تاریکی، صدا، صدای دمام، تقدسی گنگ، صدای خواستن، خواستنی رسا با هیبت و جلالِ دمام...
دمام - این حماسۀ خام - که سکوت ظلمانی حاکم را به شلاق صدا گرفته است... و صدا میآید، صدای نور میآید. دمام بیهیچ صدای دیگری حضور ممتد خود را در ذهن حاضرین حک کرده است.
همهمۀ مظلوم متن مینمایاند خویش را، با وقاری بربادرفته، در جانکندنی یکنواخت. در سن، «خالومحد» نشسته در یک خیرگی خیره به قلیان... انگار در یک نیوشیدن جاوید، همۀ رنجهایش را با قلیان قسمت میکند و با نوحۀ قلیان. پشت پیشخانگونه «بانی» رتق و فتق امور میکند. دو سینی به دست، یکی پُر میرود و دیگری خالی میآید. استکانها با کمرهای باریکشان چه رقصی روی سینی دارند.
غلو آخریشه، آخرین سینی. [با لحنی شوخ] واسه بچههای عزیز، آبکی بریز.