وقتی تصمیم گرفتم کتابی دربارهی عادتها بنویسم، به نظر میرسید که عنوان کتاب، دنبالهی کتابهای قبلی «کلهشق» باشد. در کتاب «تو یک کلهشق هستی»، به این حقیقت کوچک اشاره کردم که افکار ما به کلمات، سخنان به اعتقاداتمان، اعتقادات به عادتها و عادتهایمان به خود واقعی ما تبدیل میشوند. عادت، تنها قسمت این معادله است که هنوز عمیقاً دربارهی آن کنکاش نکردهام و دیگر نمیتوانم صبر کنم و باید بجنبم. در واقع، همهچیز از مکالمهام با خودم شروع شد:
- عادتها! البته! چرا، همینها واقعیتهای ما رو میسازن! باید نوشتن این کتاب رو شروع کنم.
همین طور که تنها چند روز پس از ترک غذای سرخشده، در حال خوردن و لذت بردن از کوهی از حلقههای پیاز سوخاری بودم، فکر میکردم که میخواهم دربارهی نحوهی خرید عضویت در باشگاه ورزشی بنویسم؛ در حالی که هرگز از آن استفاده نشود یا اینکه چطوری جلوی فحش دادن را نگیریم؛ چون در زمینهی اینها میتوان نوشت.
- وای خدای من، این درسته! عادتهام افتضاح هستن. با خودم چه فکری کردم؟! من در حد یه کودک نوپا انضباط شخصی دارم.