این کتاب مجموعهای است از چند جستار فلسفی که میتوان جدا از یکدیگر مطالعه کرد، اما همگی دربارۀ سرشت ارزشهایی است که به تسامح میتوان گفت در ساحتی که به نام «اخلاق» میشناسیم قرار میگیرد. البته این جستارها با آن نوع فلسفهای که جریانِ غالبِ مطالعه و نگارش در این رشته را در مؤسسات دانشگاهیِ کشورهای انگلیسیزبان و دیگر جاها تشکیل میدهد، از جهات مهمی تفاوت دارد. در این بخش میکوشم برخی از این تفاوتها را توضیح دهم. اما باید همین ابتدا روشن کنم که آنچه اینجا دربارۀ سرشت فلسفه میگویم تنها دربارۀ آن نوع فلسفهای است که به ارزشها میپردازد؛ یعنی ارزشهای اخلاقی و توسعاً ارزشهای زیباشناختی و ارزشهای سیاسی و سایر ارزشهای مربوط. دربارۀ اینکه آیا آنچه میگویم در مورد دیگر حوزههای فلسفه هم کاربرد دارد یا خیر، چیزی نمیگویم. علاوه بر این، گرچه در ادامه دربارۀ شیوۀ کار فیلسوفان مختلف صحبت میکنم، منظورم این نیست که همۀ فلاسفه و در همۀ دورانها به شیوهای عمل کردهاند که من توصیف میکنم. با این حال، دقیقاً به دلیل آنکه فلسفۀ دانشگاهی رشتهای است که در مؤسسات آموزشی تدریس میشود، مطابق انتظار نوعی روششناسی وجود دارد که ویژگیِ مشخص جریانِ غالب در این رشته است. همین روششناسی و بدیلهای ممکن آن است که در اینجا مورد توجه و علاقۀ من قرار دارد.
فلسفه، مطابق طبیعیترین تصوری که از آن داریم، کوششی است برای دستیابی به درکی عمیق از حیات بشر و بیان روشن و دقیق آن. گذشته از اینها، «فلسفه» [در لغت] به معنای «عشق به دانایی» است، و طبیعی است که فکر کنیم دانایی تنها برازندۀ کسی است که درک او از زندگی صرفاً همین درکِ ظاهریِ عامۀ مردم نباشد. با این همه به نظر میرسد کتابهای اندکی در فلسفۀ دانشگاهی ارائۀ چنین درک عمیقی را وظیفۀ خود تلقی میکند. وقتی که کسی کتابهای فلسفی را میخواند معمولاً این تصور بهشدت در او تقویت میشود که فیلسوفان برای توصیف و فهم زندگی با تمام سردرگمیهای عمیقش، همۀ پوچیها و سرخوردگیها، خوشیها و رنجها و پست و بلندهایش، هیچ کوششی نمیکنند. در عوض، این احساس به شخص دست میدهد که فیلسوف از قبل تصویری از زندگی در ذهن دارد و سپس میکوشد همۀ پدیدههای گیجکننده را به نحوی درون همین تصویر بگنجاند. و این کار مستلزم نادیدهگرفتن و مخدوشکردن بخشهایی از واقعیت است که با تصویری که او از پیش در ذهن دارد سازگار نیست. قطعاً هر کسی که از آن نوع مطالب فلسفی، که مخاطب دانشگاهی انتظار آن را دارد و قابل قبول تشخیص میدهد، نوشته باشد بهروشنی میداند که ظاهراً این نوع فلسفهورزی اغلب ـ حتی علیرغم میل باطنی شخص ـ نوعی تحریفِ زندگی را ایجاب میکند. این نکته را یکی از معتبرترین فیلسوفان امریکایی، رابرت نوزیک، بهخوبی بیان کرده است:
شکلی از کار فلسفی هست که به نظر میآید شبیه هلدادن و چپاندن چیزها درون محیطی ثابت یا شکلی مشخص است. همۀ آن چیزهایی که بیرون است باید درون این چارچوب بگنجد. مطالب و محتوا را با فشار از یک سو به درون مرزهای این محوطۀ خشک و بسته هل میدهید، اما از سوی دیگر بیرون میزند. سریع میدوید و میروید جایی را که بیرون زده فشار میدهید، اما چیزی از جای دیگر بیرون میزند. بعد سعی میکنید با زور و فشار و بریدن گوشه و کنار چیزها آنها را کنار هم جا دهید و کاری میکنید که در نهایت به نظر میرسد تمام چیزها در وضعی کمابیش ناپایدار کنار هم درون چارچوب قرار گرفتهاند؛ هر چیزی را که خوب جا نگرفته باشد برمیدارید و گم وگور میکنید تا کسی متوجه آن نشود ... بهسرعت زاویهای را پیدا میکنید که از آنجا بهنظر میرسد همهچیز با هم حسابی چفت شده است و پیش از آنکه چیز دیگری از جایی بیرون بزند و خیلی به چشم بیاید، با دوربینی که سرعت دریچهاش بالاست یک تکعکس میگیرید. بعد هم میروید به تاریکخانه تا هرگونه ترک و شکاف و پارگی در ترکیب و بافت سطح را حک و اصلاح کنید. حال تنها کاری که باقی مانده این است که این عکس را بهعنوان بازنمودی از وضعیت دقیق امور منتشر کنید ...