اربعینِ سالِ هزار و چهارصد و سی و هفت قمری بود که ما را سفری عارض گشت به کشور دوست و برادر عراق، که سخت مشغولِ پذیرایی از جماعتی داعشی نام بودی و توفیق پذیرایی از ما را نداشتی چونانکه شأن و مقام همایونیمان را لایق است.
البته ما نیز نامردی نکرده، در انتهای سفر این اهمال کاری را به روی مبارکشان آوردیم و به #رییس-محترم-ادارهی-ساماندهی-به-امور-مربوط-به-پیاده-روی-اربعینشان عرض کردیم که: «حاجی دو دِیقه اومدیم خودتونو ببینیم؛ همش تو آشپزخونه بودین...!»
متأسفانه نامبرده به دلیل عدم تسلط کافی بر زبان فارسی، به معنیِ جملهی سراسر طعنهی ما پی نبرد و لبخندی ملیح تحویلمان داد و «شُکرآً جَزیلا»یی فرموده همچون #میگ-میگ از برمان گریخت..!
القصه... ما که تا آن هنگام جز در خط مقدم #کلش-آف-کلنز ره نپیموده بودیم، چهارگوشه مرز وطن را بوسیدیم و با تمام قوا عازم عراق شدیم به آن امید که فرجی شود و خداوند تبارک تعالی یک #داعشی بر سر راهمان سبز فرماید تا وی را رویی کم نماییم رو کم نمودنی!