وقتی او (زن) رو نوشتم، دلم میخواست به زنها انگیزه بدم، میخواستم بدونن مردهایی هستن که متوجه قدرتشون هستن و قدردان این قدرتن. مردهایی هستن که میخوان درکشون کنن.
بعد از موفقیت کتاب و انتشار نسخۀ دومش احساس کردم حرفهام کمی از تمرکز اصلیم دور شدن. احساس کردم توی جعبهای هستم که روش نوشته: «شاعران مدرنی که فقط ستایش از زنان رو بلدن.»
اولش شروع به نوشتن کردم تا از سمت مردهای شکسته، مردهای عاشق، مردهای در حال رشد و مردهای خوب حرف بزنم. میخواستم از طرف مردهایی حرف بزنم که توی دستۀ «همۀ مردها آشغالن.» گذاشته شدن، هرچند خودشون دیگه سبک زندگی بیبندوبار و خودتخریبگر ندارن.
نوشتن رو شروع کردم تا از اشتباهات و پشیمونیهام بگم، جاهایی که در مورد زنها و عشق بیراهه رفتم و چطور رشد کردم و بهتر شدم.
خیلی به این موضوع علاقه دارم؛ علاقه دارم به مردهایی که خودشون رو مثه من میبینن، کمک کنم تا رشد کنن. در طی مسیر تصمیم گرفتم زنها رو هم مخاطب قرار بدم. عشق ورزیدن به همسرم باعث و بانی همچین چیزی شد. اشتباه برداشت نکنین، من عاشق دلگرم کردن زنها هستم، اینکه میدونم کتاب او (زن) خیلی از زنها رو تحت تأثیر قرار داده، بهنظرم زیباست.
زنها باید بدونن لایق عشقن، لایق ثبات و وفاداری، احترام و غیره. اونها همینطور باید بدونن، ما مردها هم همهمون بد نیستیم و اونها همیشه خوب نیستن، همیشه حق با اونها نیست و همیشه قربانی نیستن. دلم میخواد کمی هم به مردها توجه بشه و اونها هم درک بشن.
من انسانی متعادلم که سعی میکنم همه کاری رو بهتعادل انجام بدم.
اون مرد بهاندازهای که آینۀ جامعه نشون میده
با اون زن فرقی نداره... .