اواخر بعد از ظهر، اوج کار دیپاک شروع میشود، اما قبل از آن، او سه بار بالا و پایین رفته است. یک رفت و برگشت به طبقهی هفتم، برای این که آقای ویلیامز را بالا ببرد، آقای ویلیامز، کارشناس خبری در کانال فاکس نیوز است. یک رفت و برگشت دیگر برای پایین آوردن آقای گروملَت، حسابداری که در طبقهی اول یک دفتر دارد. و حالا هم، همراه با سگ خانوادهی کلِرک، که یک زوج فرانسوی هستند، در حال رفتن به سمت طبقهی ششم است. پرستارشان، جلوی در آپارتمان، حیوان را تحویل میگیرد و یک اسکناس ده دلاری به دیپاک میدهد تا او آن را فوراً به کسی که سگ را میگرداند و در طبقهی پایین منتظر است بدهد.
دیپاک ساعتش را نگاه میکند، خانم کُلینز بدون هیچ تاخیری با او تماس میگیرد. او که شوهرش مرده است، همهی سعیش را میکند تا در را سه قفله کند، انگار که کسی میتواند بدون این که دیپاک او را ببیند وارد ساختمان شود. اما دیوانهبازیهای ساکنان ساختمان شمارهی ۱۲، در خیابان پنجم، بخشی از روزمرهی او است؛ یا بهتر بگوییم، بخشی از وجود او است.
بعد از کمک به خانم کلینز برای بیرون آوردن کلیدش از داخل قفل در، او را به طبقهی همکف میبرد و فوراً دوباره به طبقهی اول میرود. دوشیزه کلوئه جلوی در آسانسور، منتظر او است، با لبخند به دیپاک سلام میکند، انگار که او با این لبخند به دنیا آمده است. هنگام وارد شدن به آسانسور، او از دیپاک میپرسد که روزش چطور بوده است و او این طور جواب میدهد:
ـ بالا و پایینهای خودش رو داشته، دوشیزه.