فرید کوچولو با کمک مامان درستش کرده بود. او خیلی بادبادکش را دوست داشت. فرید مراقب دم پری بود و او را کنار پنجره میگذاشت. وقتی میخواست دم پری را پرواز دهد جایی را انتخاب می کرد که نزدیک درخت نباشد و به راحتی بتواند پرواز کند
و موقعی که پایین میآید در گل نیفتد.
اما… و ادامه ماجرا …
- دم پری سرگذشت بادبادکی است که فکر میکرد بهتر است آزاد و بدون هدایتگر در آسمان پرواز کند. چیزی شبیه حس کودکی که در خیابان دست بزرگترها را رها میکند و دوست دارد بدود. زندگی سرشار از تجارب با ارزش است که گاهی برخی تجارب به قیمت خود زندگی است. قصهها یکی از راههایی است که به ما میآموزد چگونه میتوانیم به کودکان بگوییم که بهتر است دنبال برخی تجارب تلخ نباشند.
قصه با زبانی ساده و بدون امر و نهی، سرانجام تلخ برخی تصمیمات را به مخاطب میآموزد.