مادر نشدی! مادر نیستی! یک دنیایی دارد مادری خاص خودش! وقتی میگویم دنیا، یعنی زیبایی و شکوهش، تلخی و شیرینیهایش، اصلا بهار و تابستان، پاییز و زمستانی دارد دنیای مادری که بینظیر است. هیچکس جز دل و جان و اندیشۀ مادر، عمق و ارزش و روح آن را درک نمیکند. نمیشود هم، قصۀ این دنیا را برای کسی گفت. اصلیترین و نابترین قصۀ دنیا، همین است. تا دنیا بوده و بوده و هست هم، شنیدنیترین داستان را اگر میخواهی گوش بدهی، بگو یک مادر، بنشیند مقابلت؛ همان اول که بگوید یکی بود، یکی نبود... تو مطمئن میشوی که داستان آن مادر با بقیۀ فرق دارد.
هرکس سرگذشت خودش را، خودش رقم زده و تنها برای تو قلم میزند. اما هر سرنوشتی قابل این نیست که تو ساعتهای عمرت را بگذاری وسط، بخوانی یا گوش بدهی. خیلیها، سرگذشتشان؛ داستانی ندارد جز بیان هوسها و لذتها و خواستههای کوچکشان. وقتی که او میگوید و تو میشنوی یا میخوانی، نه خودش سربلند است از کارهایی که کرده و زندگی که داشته، نه تو خوشنودی از آنچه که دارد ذهن و روح تو را به خودش مشغول میکند.