فکر میکرد با خط و نشانی که آن روز برای ننه طوبی کشیده است، دیگر هیچ وقت او را نخواهد دید اما حالا دوباره مثل اجل معلق سر راهش سبز شده بود. دخترک ابله چنان خودش را جلوی ماشین انداخته بود که اگر صدم ثانیهای دیرتر روی ترمز میزد، قطع به یقین جسم منحوس او زیر لاستیکهای ماشینش له میشد. معلوم بود مدتها در گوشهای پنهان شده و پشت ستون پارکینگ بیمارستان کمین کشیده تا چنین فرصتی را به دست بیاورد. صدای اصطکاک لاستیکها با سنگ فرش پارکینگ در گوش هردو منعکس شد و بلافاصله دختر خودش را از جلوی ماشین به طرف شیشهی بالا دادهی سمت راننده کشید و تقریبآ به ماشین آویزان شد. نفیسی مدتی سر در گم به او خیره ماند و حتی پلک هم نزد. باور نداشت که این دختر بالاخره جرأت رو در رو شدن با او را پیدا کرده باشد. او حتی سر کلاس رفع اشکال که آخرین جلسهی تشکیل شده در آن ترم بود، حاضر نشده بود اما حالا یک دفعه در محل کار نفیسی مثل قارچ سر از زمین در آورده و...
باسپاس فراوان از نویسندگان محترم
رمان زیبایی بود و از خواندن آن لذت بردم
۲ نکته را دوست دارم بیان کنم
یکی اینکه بنظرم مقداری بیان افکار و ذهنیات شخصیتهای اصلی داستان طولانی بود و زیادی کش داده می شد .
دیگر اینکه از همه ی نویسندگان خواهش میکنم پایان خوش داستان را طولانی تر کنید اجازه دهید بعداز زمان زیادی که خواننده درگیر لحظات سخت و ناراحت شخصیت های داستان شده لحظات شیرین بعد آنرا بیشتر بخواند و لذت ببرد تا بتواند راحتتر شیرینی را جایگزین تلخی کند.
بامید موفقیت روزافزون شما و همه ی کسانی که آرزویشان ایجاد خرد ، دوستی و عشق ،امنیت و آرامش در میان انسانهاست.