همیشه حرف سفر در میکدههای غریب، کنار سفرهی گرداب
اوج میگرفت
شفق به جامهای پنجره میبارید
صدای تاقتاق شش و بش، غریو نردبازان تا کرانهی دریا
نسیم وسوسهانگیز صید، سرود آتش و ماهی، نگارخانهی دود چپق
بساط صیادان که روی مهتابی به افتخار عزیمت سرود میخواندند
فصاحت بزرگ از تنبوشههای قافیه برمیگشت
سوار مصرع شعری، سفینهی غزلی بودیم
به افتخار عزیمت به آبنمای زبان
و هر عبارت، پارویی، در زورق مُرقّع و ریحان.
پیالههای ضیافت به دور میافتاد
هوای سُکر، تغزّل سفر میساخت
تغنّی سیاحت میکرد.
-قسمتی از متن کتاب-