بیماری من نادر و در عین حال زبانزد همگان است. نوعی از "نقص ایمنی ترکیبی شدید" اما به شکلی که اگر با جهان اطراف خودم ارتباط برقرار کنم، بیماریم عود میکند.
از خانه خارج نمیشوم، بهتر است بگویم پانزده سال است که خانهام را ترک نکردم.
فقط و فقط میتوانم با دو نفر ارتباط برقرار کنم: مادرم و پرستارم کارلا گذشت تا روزی که او را دیدم، کامیون اسباب کشی به جلوی خانهی بغلی آمد و او را در حالی که وسایل را به داخل منزلشان میبرد، دیدم.
از پشت پنجره نگاهش میکردم، قدش بلند و یکسره سیاه پوشیدهبود. چند دقیقهای زیرنظر گرفتمش تا بتوانم بیشتر به جزئیاتش پی ببرم.
ناگهان پدرش با صدای بلندی فریاد کشید و من را به خودم آورد...
بله، کتاب حال حاضر، "همه چیز، همه چیز" است.
اثر پر فروشی از نیویورک تایمز.
نیکولا یون با مطرح کردن یک اپیدمی یا سندرمی تأمل برانگیز میخواهد شما را به سمت ماجرایی رازآلود و تا حدودی دلدارانه (عاشقانه) ببرد.
تصور کنید که به هیچ کس یا هیچ چیزی به غیر از هرآنچه در منزل خود دارید، نتوانید دست بزنید و لمس کنید.
تنفس در هوای آزاد: ممنوع، حس گرمای بودن در زیر خورشید: به هیچ عنوان و... نزدیک شدن به پسر همسایه...!؟
با شنیدن همه چیز همه چیز میخندید، میگریید و همه چیز را در اثر همه چیز تجربه میکنید.