شاید مرتبۀ بیستم باشد. نه کم و نه زیاد... بیستمین بار... پاره کردن بیستمین دفتر تلفن، نابود کردن صدها شمارهتلفن. نابود شدن صدها نفر، از بین رفتن شمارهتلفن دوست، معشوق و رفیق و قوم و خویشهایی که در این شهر و شهرهای دیگرند. آنهایی که دوستشان داشتهای و آنهایی که دوستت داشتهاند. چند تاییشان مردهاند. نیستند. کوچ کردهاند. تو را از یاد بردهاند.
پیشترها سالی یکی دو تا، اما حالا هر ماه و هر هفته و... نه، حتی هر روز یکی را از زندگیات، تصویرش را از ذهن و دلت محو میکنی... دوران منفعتطلبی است، تو اهلش نیستی. دوستان دوران کودکی، روزهای بدبیاری و گرسنگی؛ دوستان روزگار جوانی و خامی گذشته... در گذشته هر سه سال یک بار دفتری نو میکردی، در دفتر تازهات چند شمارۀ قدیمی را خط میزدی، شمارهها و اسامی نو که هیچ... حالا دلزدهای، در این شش سال آخر هر چهار پنج ماه یک بار دفترت را پاره میکنی و چند اسم و شماره را خط میزنی. اسمهای دوستان و عزیزانت محو میشوند. خط زدن هر شماره، مرگ و کوچ و وداع و جدایی و خیانت و از دست دادن دوستی، خویشی، رفیقی، زنی است... گویا از این به بعد هر ماه دفتری عوض خواهی کرد. شاید آخرین دفتر را امسال پاره کنی، زیرا آخرین شمارهای که به آن نیاز نداری شمارۀ خودت است... خیلی میترسی آخرین آدمی که با او قطع رابطه میکنی، خودت باشی؛ همان رابطۀ شیرینی که با خودت داشتی... وای از رنج یک عمر تنهایی، وای از دنیای بیمروت...