- بخشی از کتاب:
بابا بزرگ میگوید انگار یکی حواسم را پرت میکند. چیزهای مختلف را میآورد جلوی چشمهام و فکرم را مشغول میکند. برای همین از یادم میرود که رکعت چندمام. مامان بزرگ هم همیشه همین جمله را میگوید که تو اصلاً حواس پرتی، در همه کار...
تا یادم است، بابا بزرگ موقع نماز به تعداد رکعتهاش شک کرده. اگر کسی رکعتهاش را نشمرد، ممکن است توی رکعت اول تشهد بخواند و توی رکعت دومِ نماز چهار رکعتی سلام بدهد. همیشه هم از هر کسی که کنارش نشسته، میپرسد چند رکعت خواندم؟ برای همین باید یکی کنارش بنشیند و رکعتهاش را بشمرد. نوبت من اگر بود، با صدای بلند میگفتم رکعت اول... رکعت دوم... بابا بزرگ قنوت بگیر... بابا بزرگ تشهد...گاهی هم که حواسم پرت میشد، مخصوصا اگر تلویزیون روشن بود (بابا بزرگ صداش را میبست)، به اشتباه میافتادم و تعداد رکعتهای نماز بابا بزرگ کم و زیاد میشد. مکبری من باعث میشد به بابا بزرگ احساس پیشنماز بودن دست بدهد. میگفت چرا نمیآیید نماز جماعت بخوانیم؟ مامان بزرگ هم میگفت چون پیشنماز عادل سراغ نداریم و خودش از خنده ریسه میرفت و لج بابا بزرگ را در میآورد. وقتی مامان بزرگ خودش مجبور میشد نگهبانی بدهد، میگفت حالا رکعت دومی. حالا رکعت سومی! وا؟ جمیل! چرا پا شدی؟ بنشین تشهدت را بخوان!