من طرفدار کتابهای خودآموز یا دفترهای برنامهریزی نیستم. بهتر بگویم؛ نهاینکه خوب نباشند و مطمئناً به درد بعضیها میخورند، اما مسئله اینجاست که هیچوقت به درد من یکی نخوردند. اگر قبلاً از آنها استفاده کردهاید و دارید این کتاب را میخوانید، شاید تأیید کنید که برای شما هم مفید واقع نشدهاند.
اگر بخواهم در مورد خودم بگویم، حوصلهام با خواندن این کتابها سر میرفت، حواسم پرت میشد یا درگیر سرگذشتِ نهچندان باحالِ زندگی خودم میشدم و نهایتاً کتاب را به گوشهای پرت میکردم. خب، شکستی به لیست شکستهای قبلیام اضافه میشد.
به نظرم راهحلهایشان یکسری کلیگویی و بیشتر ماستمالی قضیه بود، تا اینکه به عمق معضل من بپردازند؛ پس من هم بیخیالشان میشدم!
می گویند که در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه... و البته الان که دیگر کلیپهای انگیزشی هم کمک شایانی در این زمینه کردهاند.
اما کاری که من عاشقانه انجامش میدهم، این است که به دیگران کمک میکنم تا عنان زندگیشان را یکبار و برای همیشه به دست بگیرند تا بتوانند چرندیاتی که در زندگیشان جولان میدهند را دور بریزند، برای همین دست به قلم شدم تا این کتاب را بنویسم.
میدانید! موقع به دست گرفتن عنان زندگی مسئلهای که پیش میآید، این است که فکر میکنید میدانید چه کاری باید انجام بدهید، البته تا حدودی و طبیعتاً موقع ایجاد هر تغییری در زندگیتان، چنین چیزهایی را در ذهنتان مرور میکنید، با خودتان فکر میکنید که اگر پول بیشتری داشتید، استرس کمتری داشتید، صبورتر بودید یا اعتماد به نفس بالاتری داشتید، زندگیتان گل و گلاب یا حداقل از اینی که هست، بهتر بود. با خودتان میگویید، در زندگیام نیاز دارم به عشق، به کار و فعالیت، به استراحت و حرفهایِ تکراری از این قبیل. از تجربۀ معاشرتم با مردم متوجه شدم که ملت زندگیهایشان آنقدر قاراشمیش و قمر در عقرب است که شفافیت فکری و قاطعیت لازم را ندارند که انگشتشان را به سمتی اشاره کنند و قاطعانه بگویند: «همین است، این همان چیزی است که زندگیام را زیر و رو میکند!»
منظورم این است که اصلاً بیایید اینگونه فکر کنیم که واقعاً میدانستید کجای کارتان میلنگد، آنوقت زندگیتان به این شکلی که میبینید، بود؟ و الان داشتید این کتاب را میخواندید؟ به هر حال شروع این کتاب هم، خود قدم بزرگی در مسیر تغییر است. از همۀ اینها که بگذریم، حالا اینجا هستیم. با کتابِ تمرینِ خودت را به فنا نده، با تأکید بر روی «بچسب به کارت!»
بدون شک کتابی که پیش روی شماست، یک کارگاه شخصی و منبع معتبری برای ذهنتان است که میتوانید با آن ته و توی زندگیتان را دربیاورید، چیزهایی که برایتان حائز اهمیتاند، چیزهایی که باعث تغییرات چشمگیر در شما میشوند و به شما این قدرت را میدهند تا در مسیری که برای زندگیتان پیش گرفتهاید، تکانی به خودتان بدهید. کتاب حاضر، کلاً در مورد تسلط بر روی بازیِ ذهنی و تغییراتی است که دلتان میخواهد ایجاد کنید. راهکارهای این کتاب را مو به مو اجرا کنید؛ با چشمان خودتان خواهید دید که چطور بعد از این مسیرتان هموارتر میشود.
حالا از کجا شروع کنیم؟ خب، بیایید فرض کنیم که کوهی از کارهای ناتمام در ذهنتان تلنبار شدهاند، ایمیلهایی که جواب ندادهاید، دوستان قدیمی که روابطتان با آنها شکرآب شده است، روابط برباد رفته، احساسات سرکوب شده، احساس تأسف بابت شغلتان، عصبانیت و اضطراب و بیحسی نسبت به یک خروار از کارهایی که سعی دارید تمام کنید یا اینکه از شرشان خلاص شوید، یا کارهایی که به خودتان قول داده بودید که ادامه میدهید یا بالاخره به سراغشان میروید، همه و همه همراه با استرس و تازیدن در مسیر زندگی فعلیتان همراه است که البته سعی دارید به سختی از مانع بپرید تا به سطحی از موفقیت و شادمانی دست یابید.
برای اینکه بتوانید بهترین نسخۀ خودتان باشید یا مؤثرتر واقع شوید، ظرفیتتان برای ادامه زندگی و میزان فضای ذهنی که به آن احتیاج دارید را در مقدار فضای موجود در ذهنتان فشرده ساخته و میچپانید، آن هم بعد از تمامی اراجیفی که شنیدهاید. بعد همان افکار قبلی در فضای گسترده و عالی ذهنتان بساطشان را پهن میکنند و باز هم ذهنتان را درگیر میکنند و درست فهمیدید، این افکار همینجا هستند. همین است دیگر، یعنی کار این افکار با شما تمام نشده است.
همانند ظرفی پر از آب که به جوش میآید، دوباره سرد میشود، باز به جوش میآید و باز سرد میشود و دوباره و دوباره به جوش میآید. تنها زمانی به آرامش خاطر میرسید که شعله خاموش شود، ولی تا چه موقع این آتش روشن است؟ ای وای من، خدایا!
از آخرین بحثتان با خواهرتان چقدر میگذرد؟ دوباره این فکر اینجاست. ترس از نوشتن آن کتاب چطور؟ سلام! من اینجا هستم! استعلام حساب شما چطور؟ (صدای سرفه). درخواست وام خودرو، کودکی مزخرفتان، بیانگیزگیتان، شریک زندگی قبلیتان، هیکلتان، پدرتان، مادرتان، رئیستان، سگ مردهتان... و تمام چیزهایی که فکر میکنید در حال حاضر با آنها مشکلی ندارید یا از عهدهشان برآمدهاید یا سعی بر فراموشی آنها دارید، ناگهان سر و کلهشان پیدا میشود و هرازگاهی چنان پشت دستیای به شما میزنند تا حد و مرز خود را بدانید. نوشیدنی میل دارید؟ بله! این شد یک جواب درست و حسابی به جای «خب... نه!»