مسافرین پرواز۷۷۶۷ بوینوس آیرس، آرژانتین، آماده سوار شدن به هواپیما شوند.»
صدای زیاد بلندگوهای فرودگاه بارسلونا در گوش های پسرک سیزده ساله پیچید و باعث شد خود را محکم تر به مادرش، سلیاماریا، که در کنارش بود بفشارد. پدرش جرج در سمت دیگر بود. لئو، همه او را به این نام صدا میکردند، حالا باید تنها با پدرش در بارسلونا زندگی میکرد. بقیه خانواده، مادرش، برادرانش، ماتیاس و رودریگو و خواهر نوزادش ماریا سول، در حال بازگشت به خانه در روزاریوی آرژانتین بودند. لئو در حال پیوستن به آکادمی جوانان باشگاه افسانهای تیم فوتبالِ بارسلونا بود. کسانی که عاشق این تیم هستند آن را بارسا مینامند. امروز خانوادهی مسی برای مدتی طولانی از هم جدا میشدند.
صف بلندی از مسافران آماده سوار شدن به پرواز آرژانتین بود. سلیاماریا در حالی که سعی میکرد اشکهایش جاری نشوند با همسرش جرج خداحافظی کرد. نمیدانست که میتواند دوری پسر کوچکش لئو را تحمل کند یا نه. بارسلونا اعتقاد داشت که او خاص است و این باعث افتخار مادرش بود. کاش مادر بزرگش شاهد این لحظات بود. او بود که تمام این داستان را آغاز کرد. او کسی بود که برای اولین بار به استعداد لئو پی برد.