تمام انگلیسیها درباره تراژدی که در اسطبلهای «پیلندِ» پادشاه در «دارتمور» اتفاق افتاده بود، بحث میکردند. قبل از وقوع جرم در اسطبل، جایی که یک اسب به نام «شعله نقرهای (سیلور بلیز) بود، «فیتزروی سیمپسون» آمد. او به عنوان دلال شرطبندي در مسابقات اسبسواری کار میکرد. او سؤالات خیلی زیادی پرسید و وظایف تیمار کردن اسب را هماهنگ کرد. تیمارکنندهي خشمگین به سختی سگ نگهبان را بست. در همان عصر، بعد از شام، «جان استركر»، مربی سیلور، برای بررسی اینکه آیا همه چیز مرتب هست به اسطبل سر زد و دیگر کسی او را زنده ندید. نگهبان جسدي را پیدا کرده بود که تقریبا شبیه تیمارکننده بود. تیمارکننده تحت تأثیر مواد و اسبی که گم کرده بود، قرار گرفته بود. سیلور بلیز درست قبل از مسابقه برای کاپ «وسکز» ناپدید شده بود. سيلور، اصلیترین اسب نر محبوب مسابقه بود. تمام شواهدات موجود به دلال شرطبند منتهی میشد که پلیس او را دستگیر کرد... .
ماجراهای شرلوک هلمز، بسیار گیرا و خواندنی اند
اما ترجمه و ویراستاری این داستان
به قدرررری افتضاح هست که نمیشه باهاش
ارتباط گرفت و داستان رو به درستی متوجه شد.
برای من که این طوری بود و باعث شد
که بعد از چند صفحه، دیگه نتونم به خوندنش
ادامه بدم.
.
خوندن این کتاب ر و اصلا توصیه نمیکنم ❌️
و فقط به خاطر آقای کانن دویل و شرلوک هلمز
بود که دو ستاره دادم.
پیشنهاد میکنم مجموعه کتابهای منتشرشده
نشر هرمس و مجموعه نمایشهای صوتیِ
منتشرشده از نشر ماه آوا (که در فیدیبو هم
موجود هست) رو بخونید و بشنوید🌹
1
واضحا کتاب رو گوگل ترنسلیت ترجمه کرده و حتی یکبار یک نفر نخوندتش که حداقل فعل جم له رو ببره آخرش!