محلهای نوساز در حاشیهی شهر. صحنه، محوطهایست که از تلاقی چند کوچه به وجود آمده. خانهها همه تازهساز است و خوشنما. طرف راست صحنه، خانهایست متروک و قدیمی با در و پیکر زمخت و دیوارهای خشتی. بیشتر پنجرههای این خانه تختهکوب شده است. در نبش این خانه، پنجرهی دراز و بیقوارهایست که راهپلهها را روشن میکند. طرف چپ صحنه، دو خانه با دو در کنار هم و چند پنجره. خانهی جلویی، بالکن دارد و پنجرهی بزرگی که درست روبروی راهپلههای خانهی متروک قرار گرفته. عقب صحنه نمای خانهی دیگریست با چند پنجره و دری بزرگ.نیمههای شب است. چند چراغ خواب از پشت چند پنجره پیداست. تنها، چراغ خانهای که بالکن دارد روشن است. ماه درآمده، نور ملایمی همهجا را پوشانده. در خانهی روبرو باز میشود، اول سر پیرمرد و بعد سر دختر از لای در پیدا میشود، هر دو وحشتزدهاند. پیداست که تازه از خواب پریدهاند. پیرمرد «ربدوشامبر» مستعملی به تن دارد. چند لحظه با ترس و وحشت به خانهی متروک خیره میشوند، گوش میخوابانند، پنجرهها را نگاه میکنند، هردو مردّدند.