از پنجره حیاط خانه نگاهمان به داخل پنجره روشنی کشیده میشود. چند جوان در اتاقی به کتابآرایی مشغولاند. زیر نور فانوس، یکی از آنها در حال کشیدن قلمنی دوات دیدهای، بر روی پارچهای چرمی است؛ و دیگری آنسوتر، تذهیب اطراف خط نوشتهشدهای را با رنگ پر میکند. ناگهان صدایی در حیاط میپیچد. انگار همه صدا را شنیده باشند. بهیکباره دست از کار کشیده و به صدای مشکوکی که شنیدهاند گوش تیز میکنند. به اشاره یکی از جوانان، فتیله فانوس پائین کشیده میشود. شمعهای اطراف فوت میشود. یکی از جوانان به نزدیکی پنجره رفته و از پشت پنجره به بیرون سرک میکشد. ناگهان متوجه شبحی در پشتبام روبرویی میشود. او به صدایی بقیه را متوجه شرایط میکند
جوان ۱: پیدامون کردن...
ناگهان آرامش فضا به هم میخورد. حال آنها با سرعت در حال جمعکردن وسایل هستند. سعی میکنند نشانههای کاری که میکردن را از اتاق پاک کنند. یکی از آنها فانوس را برداشته و به سمت گوشهای که مقداری خرتوپرت در آنجا انباشتهشده و گلیمی پهن است میرود. جوان وسایل را برداشته و گلیم را کناری میزند. حفرهای دیده میشود. لحظهای بعد او از حفرهای که تعبیه شده است وارد تونلی میشود
-بخشی از کتاب-