پوشیدن لباس سیاه ممنوع بود چون جمعشان "دوستانه" بود و نباید شبیه آدمهای کسلکنندهای میشدند که از آنان مانند طاعون دوری میکردند و فقط در ضیافتهای بزرگی دعوت میشدند که بهندرت برگزار میکردند و آن هم فقط برای سرگرمی نقاشی یا معرفی نوازندهای. باقی اوقات به طرح معما یا صرف شام با لباس مبدل میگذشت، اما همیشه در جمع خودشان، بدون اینکه کوچکترین غریبهای را به این "هستهی کوچک" راه دهند. اما بهتدریج که "رفقا" جای بیشتری در زندگی خانم وردورَن یافتند، اصطلاح آدمهای کسلکننده، آدمهای پسزده، به تمام چیزهایی اطلاق میشد که دوستان را دور از او نگه میداشت و گاهی مانع آزادی آنها میشد، حال چه مادر این بود، چه شغل دیگری، چه خانهی ییلاقی یا وضعیت بد جسمانی آن یک. اگر دکتر کوتار تصور میکرد که باید پس از صرف غذا آنجا را ترک کند تا به بالین مریض بدحالی برود، خانم وردورَن به او میگفت : «کسی چه میداند، چهبسا از خدا بخواهد که امشب مزاحمش نشوید، بدون شما شب را راحت میگذراند. فردا صبحِ زود بروید و میبینید که حالش خوب شده است.» از اول ماه دسامبر، از فکر اینکه پایثابتها "برای شب نوئل و ژانویه" قالشان بگذارند بیمار میشد. خالهی پیانیست توقع داشت که آن شب عید، پیانیست برای شام با بقیهی اعضای خانواده پیش مادرش باشد. خانم وردورَن با تحکم اعتراض کرد که:
«فکر میکنید که اگر روز عید مثل دهاتیها پیش مادرتان نروید، از غصه دق میکند؟!»