من دریام. کسی نیست نشناسدم. من شورم. وقتهایی که آسمان آبی است، من آبیام، وقتهایی هم که سبز است، سبزم. اگر قرمزش را میپسندید، دریای سُرخم. سیاه، من دریای سیاهم. زرد. مرجانی همهرنگ. من همهتان را روی سواحلم دیدهام، با آن قلعههای شنی، و چوبهای ماهیگیریتان.»
راوی این قصه دریاست، دریا که آنجا موجهای خروشانش را به ساحل میفرستد، قص ههای زیادی برای ما دارد، از کشتیهای شکسته شده از دریانوردان، از بچههایی که کنار ساحل بازی میکنند و این صدای اقیانوس است که توی این کتاب می شنوید.