وقتی افرا خیلی خیلی کوچولو بود، پدر و مادرش به افتخار او درخت کوچکی کاشتند. افرا و درخت باهم بزرگ شدند و حتی با اینکه همیشه درخت همبازی خوبی نبود، آنها بهترین دوستهای همدیگر بودند. تااینکه یکروز افرا صاحب یک خواهر کوچولو شد، خواهر کوچولویی که مدام گریه میکرد. خوشبختانه افرا و درخت میدانستند برای بند آوردن گریهی بچهکوچولوها باید چکار کنند...!