من سردرگم میشدم، اگر نبودی!
تنهایی بشر با خدا پر میشود و اما درمان گمگشتگی بشر،
تو هستی!
یکی باید میآمد تا به من بگوید که هستم؟ چرا هستم؟
کجا هستم؟
این یکی هم نمیشد غیر از تو باشد؛
باید میبودی و من خوشبخت هستم که کنارت هستم!
یکی هستی مثل خودم، هرچند یکی هستی مثل خدا!
بشر خدا را کم دارد، یا شاید هم بهتر است بگویم؛
خدا را گم کرده است!
خدا که از زندگی ما گم میشود، محبت هم ته میکشد؛
آرامش هم نابود میشود!
لطف و بخشندگی خدا باز هم در را باز کرد به روی بشر؛
تو را هدیه داد یارسولالله!
که مثل خودمان هستی در نشست و برخاست؛
در گفتوگو، در رفتوآمد، در خواب و بیداری،
در خوشحالی و غم....
و همین به من اطمینان میدهد که،
درک میکنی همۀ زندگی من را؛
و پناه میشوی برای انسان پرسؤالی مثل من!
همیشه فکر میکردم که خدا چگونه دوست داشتن را به من یاد داده است؛
و با حضورتان این را لمس کردم!
همان اولی که خدا یک پیامبر را به عنوان نمونۀ آدمیت به زمین خالی و تنها هدیه کرد، سنگ تمام گذاشت!
پیامبر فرستاده بود تا تمام پیامهایش به بشریت بدون تحریف باشد؛
و شما که یک واژۀ بینظیر خلقتی، محمدی...
هیچکس را مثل تو نه دوست داشتهام و نه میتوانم بسرایمش!
خدا هم همین را میگوید و خودش و ملائکهاش بر تو سلام و درود میفرستند؛
و این نشان لیاقت یک انسانی چون شماست!
حس من نسبت به شما، حس یک فرزند است به پدری که نه حاضر است و نه غایب؛
اما همیشه ناظر مهربان، راهبرندۀ پشتیبان پرمحبت است!
من بعد از خواندن تمام داستانهای تو چشمانم را بستم،
و فراتر از رسولالله و حبیبالله دلم خواست صدایم را بشنوی که اللهم صل علی محمد(ص)و آل محمد