با ماجرای دیگری از قصر شگفتانگیز برگشتیم. داستانی جذاب پر از ماجراجویی، دسیسه و جادو.
روزی از روزها سِلی و دوستانش ناگهان خودشان را در ویرانههای یک قصر در سرزمینی ناشناخته میبینند؛ در دنیایی پر از گریفینهای وحشی و جادوگرهای مکار.
همهچیز از آنجا شروع میشود که سِلی جواهری به نام چشم پیدا میکند و آن را به قلعه تحویل میدهد. این جواهر تواناییهای قلعه را خیلی بالا میبرد، اما جواهر ناقص است و آنها فکر میکنند که چون قلعه، نیمهی دیگر جواهر را میخواهد، آنها را به این قصر متروک فرستاده است.
جادوگرها ادعا میکنند که صاحبان اصلی این قصرند؛ اما سِلی و دوستانش نمیتوانند به آنها اعتماد کنند.