در روزگاران قدیم در روستایی دور دست، زن و شوهری زندگی میکردند که پس از سالها، صاحب یک پسر شدند. آنها شاد و خوشحال، خدا را شکر کردند. این پدر و مادر مهربان برای این که پسرشان عالم و دانا شود به هر سختی که بود برایش کتاب تهیّه میکردند و برای او میخواندند. این کار روزها و سالها ادامه یافت تا این که معلومات پسر زیاد و زیادتر شد.
به هندوستان یکی را کودکی بود
که عقلش بیش و عمرش اندکی بود
ز هر علمی بسی تحصیل بودش
از آن بر هر کسی تفضیل بودش
- از متن کتاب -