فرانک عاشق فیلها بود.. عاشق آن خرطومهای لولهای، آن گوشهای بادبزنی، آن پاهای تنهدرختی و آن دمهای فشفشی بود. اما فرانک هیچوقت یک فیل واقعی ندیده بود. خیلی دلش میخواست یک فیل داشته باشد؛ یک فیل خانگی برای خودش. با خودش فکر کرد حالا که خانم فنسی، فیل سیرک، قرار است به پارک شهر بیاید، شاید آرزویش برسد. اما وقتی میفهمد نمیتواند حتی به خانم فنسی نزدیک شود، ناامید میشود. به هرحال سال ۱۹۱۳ است و روی تابلوی ورودی پارک نوشته شده: ورود رنگینپوستها ممنوع.