درباره چرا برخی از مثبت اندیشان به نتایج بزرگ دست می یابند؟
خوشحالم که هرگز نتوانستم بگویم یا حتی تصور کنم که به هدف خود رسیدهام. هنوز هم رؤیاپردازی میکنم، برنامهریزی میکنم، تلاش میکنم، کار میکنم و همه چیز همیشه هیجانانگیز است.
میشنویم که مردم میگویند: "بالاخره به هدفم رسیدم." ما دربارهی افراد موفق با تحسین فریاد میزنیم: "او به اوج رسید، او به هدفش دست یافت." یا "جایزهی بزرگ را به خودش اختصاص داد. به طور قطع آن زن همه چیز دارد." بنابراین، او به هدفش رسیده است!
اما، گاهی متوجه موردی غمانگیز دربارهی «کسانی که به هدف خود میرسند» شدهام، ویژگی خاصی که به نظر میرسد از آنها نشأت میگیرد: انگیزه، مسیر و محرکی که آنها را به اوج میرساند کاهش یافته است. شوق و هیجانِ قدیمیِ موفق شدن دیگر همانند گذشته نیست. حالا که این افراد به هدف خود رسیدهاند، چالش کاهش یافته و کم رنگ شده است و شاید شادی رسیدن به آنجا با انتظاراتشان همخوانی ندارد. همانطور که یکی از افراد موفق رده بالا گله و شکایت سر داد: "دیگر زندگی برایم شادی بخش نیست؛ چون، حالا مشکل و چالشی وجود ندارد."
رییس و مدیر اجرایی یکی از مشهورترین شرکتهای امریکا به طور شایان ملاحظهای در تجارت ارتقا یافت. او در سی و پنج سالگی در صنعتی بسیار رقابتی به رتبهای عالی رسید. او به هدفش رسیده بود، یا چنین به نظر میرسید. در چهل سالگی از همه چیز خسته شد و در چهل و پنج سالگی تصمیم گرفت که نقایص حرفهاش را یکی یکی برشمارد. او با گله و شکایت گفت: "از حالا به بعد فقط میخواهم خودم باشم و اجازه ندهم عدهای از همکاران مرا از مقامی که دارم برکنار کنند. وقتی در راه رسیدن به هدفی بالاتر میجنگیدم بسیار جالبتر بود. آن روزها بهترین روزهای زندگی من بود. حالا دیگر آن طور نیست."