زن
تَبزده و پریدهرنگ
هَذیان یک ساله را پاشویه میکند
بیرون میآید،
پیلهاش را پنهان،
پرنده میکشد
در خطهای آبی و عمیق سرگردان
باران
ازحُسن ابرهای مَحزونش آویزان
پایش نمیرسد.
زن بوم برمیدارد
من میکشد
قلم برمیدارد
من میرسد
دهان میگشاید
فرو میرود
نگاه میکند مُدام از من
زَن از تمام تناش جوانه میزند با آواز
من، سرطانی شده در متن تنش
منِ عاشق
حل میشود
در سرطان زنش...