درست یک قدم پایینتر از سطح زمین به دنیا آمدم. چنین چیزی برای یک آدمکوتوله بیسابقه است، ولی کاری نمیشد کرد. اکثر آدمکوتولهها حداقل یکونیم کیلومتر پایینتر از سطح و در اعماق زمین به دنیا میآیند و بهتر است که هنگام تولد، در غاری پر از کریستال و سنگهای قیمتی باشند: الماس برای قدرت، زمرد برای دانایی و یاقوت کبود برای حقیقت.
در اولین ساعات تولد، پدر و مادرها سعی میکنند تا جایی که میتوانند، بچهکوتولههایشان را با سنگهای قیمتی قدرتمند و سالم تغذیه کنند تا بهترین فرصتها در زندگی گیرشان بیاید. ولی به من هیچی برای خوردن ندادند.
روزی که به دنیا آمدم، پدر و مادرم داشتند به اعماق میرفتند. مادرم احساس میکرد که دارم در شکمش سفت میشوم، یعنی زمان به دنیا آمدنم نزدیک بود. مادرم بهترینها را برای من میخواست. میخواست تا جایی که میشود به اعماق زمین برود و به غارهای زایمان برسد که پر از تهنشینهای غنی کریستال و سنگهای قیمتی مغذی هستند. ولی همانطور که پدر و مادرم داشتند پایین میرفتند، قبل از اینکه حتی به زیر غار اصلی برسند، یکدفعه یکی از تونلها ریزش کرد. چیزی نمانده بود که مادرم و من در شکمش، زیر آوار سنگها له شویم. پدرم درست بهموقع، ما را از سر راه کنار کشید.
بدبختانه، ریزش سنگها تونل را بست. باید برمیگشتیم بالا تا راه دیگری برای پایین آمدن پیدا کنیم. بالا رفتن به مادر بیچارهام خیلی فشار آورد.