قدردانی از کاری که قدر میشناسد نگاهِِ در آیینهایست که تو را به تو میدهد، و تو کسی جز من نیست، و «من» که دیگریست.
شما دوستان من، دوستان لغت هستید، دوستان لُغُز، دوستان لوگوس (Logos).
آنکه مشغلهی لغت دارد، مشغلهی پیش از لغت، مشغلهی ازل، دارد. و لغت مهمان ازلیِ ماست. ما شاعران که هر یک زبانی در داخل زبان داریم. و زبانِِ ماست که پشت سر زبان است : من پشت سر نظامی هستم و نظامی پشت سر لوگوس، و شما دوستان لغت، با کاری که با من میکنید، دارید با جلوتر از نظامی دوستی میکنید، نه با من. بلکه با آنچه دور از من با من مانده است، یعنی با زبان.
برای ما همهچیز زبان است. همهچیز را از روبهروی خود برمیداریم تا به او برسیم. همهی اشیا و مظاهر اطراف را از سر راه خود برمیداریم تا به او ـ به زبان ـ برسیم. و او، وقتی برای ما همهچیزِ است که همهچیز ِِفکر باشد. حرفها و رابطههاشان باشد. هم خودشان باشد و هم حاملشان.
زبانی در داخل زبان؟ این زبان به آنچه میزاید بسته است. یعنی به حرف. و حرف، به ظرفیتِِ خلق حرف بسته است. و بندِِ او زبان است، که خود، ظرفیت دیگریست. که نحوه است، که نحله است، رهبر نامریی، که دستور است، که مستور است، که در زبان کوچه و بازار نیست، اگرچه کوچه و بازار در اوست.
نقل این گفتهی عجیبِ سن اگوستن در هزار و پانصد سال پیش، انگار سفارشی برای امروز ما بوده است، وقتی که به فرزندش میگفت: «هرگز نمیتوان دستور زبان تألیف کرد بدون داشتن تجربههای شعری.»