حدودِ دَه دوازده سالِ پیش بود که برای نخستین بار صدای احمدکایا را شنیدم. در شهرِ ارومیه و در ماشینِ یکی از عزیزترین اقوام: شهریارجاناحمدلو. صدای دریاوار و عاصیِ کایا ـ که گاه به نَرمیِ ابریشم و گاه تیغهی قدارهیی را یادآور بود ـ مرا با خود بُرد... چه روزها و شبهایی که با صدای او به سر نشدند. شروع به جمع کردنِ آلبومهایش کردم. مرگِ نابههنگامش را گریستم و همیشه آرزوی درمیان گذاشتنِ ترانههای نابُ متعهدش با مخاطبانِ فارسی زبان در من بود.
یکی دو بار ـ به تنهایی ـ سعی در برگرداندنِ ترانههایش کردم اما اصطلاحاتِ زبانِ عامه و کلماتِ دشوار و بومیِ موجود در ترانههایش کارِ ترجمه را برای من ـ که بیشتر به زبانِ آذری آشنایی داشتم ـ مشکل میکرد. این کار چند سالی متوقف ماند تا یک روز که دغدغهاَم را با پسرداییاَم آیدینآقاخانی ـ که به زبانِ استامبولی مسلط بود ـ در میان گذاشتم. میدانستم که او هم به کایا علاقهمند و حتا بسیاری از ترانههایش را ازبَر است. قبول کرد که در این کار کنارِ من باشد. متنِ تُرکیِ ترانهها را از اینترنت به دست آوردیمُ بعد از سه چهار ماه آیدین ترجمهی واژه به واژهی آنها را آماده کرد...
-قسمتی از متن کتاب-