سهشنبه ساعت ۱۰ صبح. زنگ در که بهصدا درآمد، سراسیمه بهسمت در دویدم. پستچی بود. نامه آورده بود. نامهای از دوستی قدیمی. نامه بوی عطر گل یاس میداد. یاسی خوشبو در سرمای بهمن ۱۳۶۲. نامه را عاشقانه گشودم و خواندم. بلند بلند خواندم.
سلام محمد
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم..
ساعتی بعد، همه شعر را از بر بودم. و این ابتدای آشنایی من بود با فریدون مشیری.