... محمود گفت: «بهتر است تو لباسهایت را عوض کنی لباسهایت را پس از رفتن تو من میسوزانم فکر میکنم بعضی از لباسهای من به تن تو برود.»
صداقت میخواست اعتراض کند، ولی محمود رفته بود تو اتاق خواب و به این زودی داشت با لباسهای مناسب برمیگشت. وسط راه بازگشت به هال، به یادش آمد که مشابه دندانهای صداقت را قبلاً در دهان چه کسی دیده است به محض ورود به هال، پیش از آنکه لباسها را به صداقت بدهد، پرسید:
«تو کسی را به نام ایشیق میشناختی؟»
«به نام چی؟»
«ایشیق! ایشیق کلمهای ترکیست به معنای روشنایی.»
«ایشیق! ایشیق! نه من همچو آدمی را نمیشناختم:»...
-قسمتی از متن کتاب-