ویلیام بلِیک مینویسد: «سینهسرخی در قفس، آسمانها را با خشم مینگرد.» جان میلتون در خلال نقل فکر خدا دربارهی انسان و ارادهی آزاد در کتاب سوم بهشت گمشده مینویسد: «شایستگی ایستادن دارد، ولی آزاد است که بیفتد.» کالیبان در طوفان به آواز میخواند: «آزادی، روز جشن، روز جشن، آزادی...!» البته وقتی این را میگوید، مست است و خیلی خوشبین: انتخاب او نه آزادی، که انقیاد در برابر یک مستبد است.
ما همیشه دربارهی این مسئله صحبت میکنیم، همین «آزادی»؛ ولی منظورمان از آن چیست؟ خاله لیدیا در حکایت کنیز، رمانی که در ۱۹۸۵ نوشتهام، برای کنیزکان در بند نطق میکند: «آزادی برای و آزادی از. در روزگار هرج و مرج مسئلهی "آزادی برای" مطرح بود. حالا دارد "آزادی از" به شما داده میشود. آن را دستکم نگیرید.»
سینهسرخ در قفس امنیت بیشتری دارد: نه گربه آن را میخورد و نه به شیشه کوبیده میشود. سینهسرخ در قفس خوراکیهای بسیار دارد، ولی نمیتواند هر جایی که دوست دارد پرواز کند. احتمالاً مشکل ساکنین بهشت هم همین است: آنها محکوم به محدودیتهایی هستند که در گزینههای پروازی موجودی بالدار وجود دارد. سینهسرخ باید در طبیعت زندگی کند، همان جایی که به آن تعلق دارد: سینهسرخ باید «آزادی برای» داشته باشد که حالت فعال آزادی است، نه «آزادی از» که حالت منفعل آزادی است.
- از متن کتاب-