یکی بود، یکی نبود. روزی روزگاری در زمان های قدیم شهری بود، خرّم و سرسبز با مردمانی شاد و خوش اخلاق؛ در وسط این شهر، قصری زیبا و بزرگ با باغ گُل و پرندگانی خوش آهنگ بود. صاحب این قصر پادشاهی به نام پاشا خان بود. او مردی خوش اخلاق و شجاع بود و همه بهخاطر اخلاق خوبش، خیلی دوست داشتند که در این قصر زیبا، در خدمتش باشند.