یکی بود یکی نبود. در زمانهای قدیم در جنگل سرسبز و تمیزی بر روی بلندترین درخت آن کلاغی زندگی میکرد که خیلی کثیف و بد بو بود، او از آب و شستوشو و نظافت بدش میآمد و آنقدر که خودش را نَشُسته بود همیشه بوی بد میداد و هیچکس جرأت نمیکرد به او نزدیک شود. به همین خاطر همیشه تنها بود و هیچکدام از حیوانهای جنگل با او دوست نمیشدند.