بابا میگفت به خاطر تنبلی می خواهم بروم پی این کار. بیراه هم نمی گفت. زورم می آمد که بعد از یک سال درس خواندن، کل تابستان را آجر و موزاییک جابه جا کنم یا شن و سیمان با آب قاطی کنم. دلم می خواست لااقل قیافه ی تابستانم شبیه تابستان های توی فیلم ها باشد. از آن طرف نمی ً شد زد زیر همه چیز و اصلا کار نکرد. آن وقت ها رایج نبود که بچه ای تابستان ها کار نکند. دست کم توی شهر ما که رایج نبود. نه اینکه پدر و مادرها خیلی اصراری داشته باشند. نه! برای خود بچه ها کسرشأن بود که تابستان ها کار نکنند. کار نکردن در تابستان یک جور بچه ننه بودن به حساب می آمد. از آن رفتارهایی بود که اگر هم مرتکب می شدی باید قایمکی انجامش می دادی، که بقیه برایت دست نگیرند...