این گفته که آدمها با شغلشان تعریف میشوند البته که نادرست و با کرامت انسانی ناسازگار است، اما شوربختانه در زمانهی ما صدق میکند؛ «غم نان» وزنهی انرژی و زمانی را که افراد برای شغلشان میگذارند در برابر زمان آسایش و استراحت، زمانی برای خود، سنگینتر میکند. همین اندیشهْ آدمها را در شغلشان محافظهکارتر میکند تا جسارت کنار گذاشتن کار فرسایشی و حتی کمدرآمد را بهخاطر ترس از آیندهی نامعلوم نداشته باشند.
بسیاری از ما خیال شغلی برای خود را در خلوت در سرمان میپرورانیم؛ شغلی که آغاز و پایانش خودمانیم، بیم دیرکرد یا بسندهنبودن حقوقمان را نداریم، از تندخویی مدیر یا ترشرویی همکاران در امانیم، زمانمان را در مسیر هدر نمیدهیم و در آرامش و سکوتِ خانه به کار دلخواهمان میرسیم. دور از ذهن نیست اگر بگوییم این رویا دستکم یکبار به ذهن تکتک افراد شاغلی که صبح بهسختی چشمهایشان را باز میکنند، و البته دلِ خوشی از محیط کارشان ندارند، خطور کرده است.
این کتاب ادعا نمیکند که این رویا را بهسادگی برایمان تبدیل به واقعیت میکند، اما برنامهی یکماههای را به ما معرفی میکند و در این یک ماه روزبهروز و قدمبهقدم در کنار ماست تا بتوانیم با واقعبینی و در مسیرِ رسیدن به این خواسته گام برداریم. و البته هدف را درآمد جانبی میداند؛ درآمدی که میتواند به هر دلیلی - پرداخت قسطهای یک وام خاص، حمایت از یک کار خیرخواهانه، پس انداز برای سفری که سالهاست هوس کردهایم و... - آغاز شود و شاید بهقدری خوب پیش برود که جایگزین شغل و منبع درآمد اصلیمان بشود.