گاوگم قصه آدمهای بینشان است. در یک تاریخ گم شده، در یک جغرافیای پنهان که شرح آن از قصههای پیران، سینه به سینه آمد و گم شد در هیاهوی بسیار این روزان. وقتی به قلم آمد، راست و ناراست آن طعنه به افسانه میزند. چه کسی باور میکند «آجان» پسرک یتیم هفت ساله، هر روز از میانه بیشه زاران سیاه، بیستوپنج کیلومتر پیاده برود تا بار و بُنه ارباب را به منزل برساند؟ چه کسی باور میکند «ماوی» ملاباجی چهارده ساله، یک مثنوی مَثل و مَتل توی سینه دارد؟ و که میداند کدامیک از پسران اسیر گاوسرای ارباب، عشق او را به سینه میکَشد؟ گاوگم قصه یک قصه یک فرار است از اسارت گاوسرا به شهر. از تاریخ و جعرافیای پنهان به روشنای شهری در دوردست.