ژانویهی ۱۹۹۹ به نمایشی که هفت سال پیش نوشته بودم ـ بازی آمریکایی ـ فکر میکردم. در پردهی اول آن نمایش مرد سیاهپوستی بود که برای خودش شغلی درست کرده بود: در غرفهای مینشست و نقش آبراهام لینکولن را بازی میکرد و میگذاشت تا مردم به او شلیک کنند، درست مثل جان ویلکز بوت که سال ۱۸۶۵ هنگام اجرای نمایشی در تئاتر فورد به رئیسجمهور شانزدهم ما شلیک کرده بود. پس داشتم به نمایش قدیمیام فکر میکردم که لینکولنی جدید که نقش بازی میکرد، بدون هیچ ارتباطی با لینکولن قبلی به فکرم خطور کرد: شخصیتی تازه برای نمایش. اینبار فقط خودم را متوجه زندگی او در خانهاش کردم. اسم واقعی بازیگر نقش لینکولن هم لینکولن خواهد بود. او قرار است قبلاً سهکارت باز باشد. قرار است با برادرش، مردی به نام بوت زندگی کند.
وقتی به بازی سهکارت علاقمند شدم که یک روز با شوهرم «پُل» از کنار خیابان کانال میگذشتیم و عدهای را دیدیم که داشتند سهکارت بازی میکردند. محسورشان شدم، چون این بار برعکس دفعات قبل که این بازی را دیده بودم، کسی در گوشم بازی را تشریح کرد. تمام بازی در بازی بودن و زیر و بم کار را برایم گفت. کسیکه برایم بازی را تشریح کرد، همسرم بود. او زمانیکه در گروه «مودی بلوز» مینواخت، برای تفریح با بقیه سهکارت بازی میکرد. وقتی برگشتیم خانه به من نشان داد چطور کارت میاندازند.
-قسمتی از متن کتاب-