جمشیدخان قصهی انسان بیخاطره و بیحافظهی امروز است... انسانی که در عصر آشفتهی پسامدرن، تمام تارهای فکر و ذکرش ازهمگسیخته و هر روز و با هر افتوخیزی و در برخورد با هر مشکلی (همچون سقوط قهرمان قصهی ما از آسمان) همهی گذشتهاش را به باد فراموشی میسپارد و آدم دیگری متفاوت با آدم دیروز از کار درمیآید...
جمشیدخان حکایت انسان پوشالی و درونتهی این روزگار پوشالی است که با هر بادی از جا کنده میشود و هیچ پناهگاه امن و محکمی سراغ ندارد... حکایت تنهایی بیانتهای انسان معاصر است... حکایت سرگشتگی در فضای بیکران این جهان و این زمان... قصهی انسان پادرهوای دوران ماست... انسانی که از بالا شاهد همهی جنایتهاست، اما کاری نمیکند... نمیتواند کاری بکند...
جمشیدخان قصهی شخصیت چندپارهی انسان معاصر است با همهی پیچیدگیها و آشفتگیهایش...