اول که به دنیا میآیی، چشمانت نمیبیند. بهخاطر همین فقط صداها را میشنوی. صدای تَرکخوردن تخمت. لالایی پیچوتابخوردن هوای اطرافت. تَقوتوقهای خفهی دو تخم دیگر در آن نزدیکی. چند روز اول اموراتت را با حدسزدن پیش میبری. و چون چیز زیادی اتفاق نمیافتد، چیزهایی که میشنوی در ذهنت حک میشود.
فقط چند ساعت طول کشید تا اولین خالیبندی زندگیام را بشنوم، اولین دروغ شاخدار!