زک روی تخت دراز کشید و تلفن پیشرفتهاش را جلوی صورتش گرفت. با دِریک، دوست صمیمیاش روی نِبولون حرف میزد.
زک بهخاطر یکی از مسئلههای تکلیف مدرسهشان تماس گرفته بود، اما حالا که حلش کرده بودند، دوباره دربارهی موضوع موردِعلاقهی جدیدِ زک حرف میزدند.