خوب، من احمق نیستم. میدانم این چیزها آتوآشغالهای پلاستیکی چینی هستند. همهاش کلاهبرداری است، اما خودم هم نمیدانم چرا احساس کردم باید این دستگاه را بخرم، شاید به این دلیل که یکعالمه نوشابه و پاستیل خورده بودم یا شاید چون که قبلش کلی فحش آمریکایی شنیده بودم یا شاید آهنگ سوپرمن باعث شده بود خیال کنم دارم کار شجاعانهای انجام میدهم. یواشکی کارت اعتباری مخصوص مواقع ضروریِ مامان و بابا را از مخفیگاهِ نهچندان مخفیانهاش برداشتم. مامان و بابا واقعاً باید در مورد تکنیکهای مخفیکاریشان تجدیدنظر کنند. بعد، با تمام شرایط و مقررات موافقت کردم و بوم. کار تمام بود.
اتفاقی که بعدش افتاد از این هم عجیبتر بود. به محض اینکه دکمهی «ارسال» را زدم، تلفنِ خانه زنگ خورد، چیزی که تقریباً هیچوقت اتفاق نمیافتد. آخر این روزها کی از تلفنِ خانه استفاده میکند؟ تلفن را که برداشتم، صدایی شنیدم که شبیه پیام ضبطشده بود. صدایی زنانه گفت: «بابت خرید شما از آزمایشگاه پروفسور متشکریم. دروغسنج شما در کمترین زمان ممکن به دستتان میرسد. موفق باشید، الکس.» همین که پیام قطع شد، صدای ترقوتوروق بلندی شنیدم، انگار جرقهی الکتریکی از تلفن به طرف گوشم پرتاب شد. چیزی توی سرم تکان خورد، مثل وقتی که دستگیرهی درِ آهنیِ فروشگاه را لمس میکنی و برق میگیردت، اما از آن هم بدتر. حسابی دردم آمد، ولی فقط برای یک لحظه. توی گوشی داد زدم و فحش دادم؛ اما کسی پشت خط نبود. تلفن را قطع کردم و افسوس خوردم که کاش فحشهایم را برای لورن نگه داشته بودم.