روزگاری چهار بچه بودند به نامهای لوگان، مایلز، فیلیپ و دیزی. همگی آنها تازه دوازده سالشان شده بود و هیچکدامشان هنوز خبر نداشتند که قرار نیست زندگیشان یکجور پیش برود.
شاید بپرسید آنها چه ویژگی خاصی داشتند که باعث شده بود از بین صدها متقاضی دیگر انتخاب شوند؟ چرا هر کدام از آنها اینطور از تهِ دل میخواستند برنده شوند، آنقدر که حاضر بودند در این راه هر خطری را به جان بخرند؟
شاید بهتر باشد خودتان ببینید.
بگذارید با لوگان شروع کنیم، چون هر چه باشد او پسر آقای آبنباتساز است، ولی فکر نکنید حالا چون موقع تولد بوی شکلات میداده، این رقابت به نفع او پیش میرود.