زنگ در پشتی به صدا درآمده و دل توی دل زویی و ساسافراس نیست که با یک حیوان جادویی جدید آشنا شوند. زویی خم میشود و هرچه نگاه میکند، جز کپه های سفید برف چیزی نمیبیند. اما دقیقتر که نگاه میکند، نقطه های صورتی کوچکی روی برف میبیند که با هر سیخونک تکان میخورد و خِرخِر میکند! آنها ش بیه گربه های کوچک ششپایی هستند با بالهای پروانه ای سفید که خالخال صورتی دارند! اما چه اتفاقی ممکن است برای این پَرپیشیهای کوچولو افتاده باشد که به کمک زویی و ساسافراس نیاز پیدا کرده اند؟ نکند توی سرما گرفتار شده اند و خودشان و بچه هاشان چیزی برای خوردن پیدا نکرده اند؟ اگر تخمهایشان زیر برف مانده باشد چی؟ انگار راستی راستی زویی باید دست بجنباند وگرنه ممکن است اتفاق بدی بیفتد!