«زن جماعت همیشه از تنها چیزی که هست دست میشورن و به همهچیز دنیاشون پشت پا میزنن! خدا لعنتت کنه مژده!»
مژده پارسا دوست چندین و چندسالهای است که با سی سال عمر ترجیح داده که آقابالاسر نداشته باشد و همچنان مجرد باقی بماند. او شوهر را مثل یک لنگه کفش میداند که باید همیشه دم در اتاق گذاشتش. «کینه شکم چهل روزه و کینه شوور چهل سال!» او که تمام زندگیاش را مجله خانوادگی «بعد» پر کرده بود، این حرف را درست در نیمههای آذر بارانی سال گذشته، آن هم وسط میدان نقشجهان گفت و امروز که آذر سال ۹۷ است، این حرف از گوشه و کنار مغزش بیرون زد و در پیادهروی یک روز ابری بر لبهایش نشست. «زن هیچوقت به چیزی پشت پا نمیزنه فقط از چیزی که هست...!»
-قسمتی از متن کتاب-
عالی بود، تسلط کامل نویسنده بر موضوع، نگارش قوی، شخصیتپردازی کاملا ملموس، داستانی منسجم و روان و مرتب و فضاسازی بسیار خوب، اثری خواندنی و قابل تامل ایجاد کرده بود.
فقط دو روایت پایانی داستان رو درک نکردم و دوست نداشتم که چرا از میان این داستان سربرآورد، پایان خود داستان هم شتابزده بود به نظرم.