گلدانهای رز و پامچال و شمعدانی و ساناز و مگنولیا را شمردم. ۱۰تا رز، ۱۸ تا پامچال، شمعدانی و ساناز هم از هرکدام ۱۱ تا و ۱۸ تا هم مگنولیا. جمعا ۶۸ تا. آقاهرمز عادت داشت گلدانها را بدون اینکه بشمارد از وانت تند و تند بچیند پایین. بارها به او گفته بودم همینطور که داری دوتا دوتا و سه تا سه تا گلدانها را میچینی پایین بشمار و کار مرا هم راحت کن. به خرجش نمیرفت. نه اینکه یادش نماند. خجالت میکشید. سالها بود که برایم گل میآورد. جیک و پوکش را میدانستم. به هوای آوردن گل میآمد و چهار ساعت مینشست و بسته به حالی که داشت یا شوخی میکرد یا درددل میکرد یا از اقتصاد ناله میکرد. مثل پسر نداشتهام دوستش دارم. پسر کاری و زرنگ و با محبتی است. دار و ندارش میترا است. دخترش. از وقتی دخترش خوب شده دیگر کمتر ناله میکند. حتی از اقتصاد. خیلی وقتها مشکل از آن چیزی که از آن مینالیم نیست اصلا. ریشهاش جای دیگری است. جایی که حرف زدن و فکر کردن به آن برایمان ترسناک است. برای همین از آن حرف نمیزنیم و با غر زدن از چیزهای دیگر میخواهیم از آن ترس فرار کنیم و بهش فکر نکنیم. اسفند که میشود وقت سر خاراندن ندارم. تمام باغچه را پر از گل میکنم. اسفند از آن ماههایی است که سرمیجنبانی گذشته و یکهو میبینی قاطی صدای کلاغهای باغ، صدای گنجشکها هم به گوش میرسد. این صدا را که شنیدی یعنی اسفند دارد تمام میشود و بهار میآید. هوا را کلاغ تحویل گنجشک میدهد و خودش ساکت میشود تا پاییز. -بخشی از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 613.۸۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 128 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۱۶:۰۰ |
نویسنده | نعنا مشایخی |
ناشر | انتشارات شیدمهر |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۰۶/۰۱ |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بسیار از خواندنش لذت بردم. روان و زیبا و موجز بود