زندگی، در نگاهِ ما آفریده میشود.
این ماییم که زندگیِ خود را،
به گونهای که آن را میبینیم،
میسازیم.
ما میتوانیم نگاهِ خود را دگرگون کنیم،
و در نتیجه،
زندگیِ خود را نیز.
ما میتوانیم زندگیِ خود را،
آنگونه که دوست داریم،
بسازیم.
ما آفرینندهی زندگیِ خود هستیم.
این کتاب، اصولی ساده را میآموزد،
که به کمکِ آن،
میتوان اربابِ زندگیِ خود شد.
دستیابی به شیوهی درستِ زندگی،
ساده است،
اما آسان نیست.
شیوهی سادهی زندگی شاید دشوار باشد،
اما پُر است از شادمانی، امید و کامیابی.
سخن گفتن و نوشتن دربارهی شیوهی ساده و درست زندگی،
خارج از توان من است،
اما توانِ خداوند بینهایت است.
وقتی از خدا استمداد بجوییم،
از توانِ بینهایتِ او بهرهمند خواهیم شد.
این کتاب میکوشد تا به آدمهای بیپیرایه کمک کند دردها، دشواریها و چالشهای زندگی را چنان سامان دهند که از راه نمانند و در راه نمانند.
همهی ما مسافریم.
همهی ما اگر در راه باشیم
و از پا نیفتاده باشیم،
بیتردید، به مقصد خواهیم رسید.
فهمِ اصولِ سادهی زندگیِ درست،
دل را آسوده میکند،
آشوبِ ذهن را میخواباند
و انسان را با زندگی آشتی میدهد.
قهر و گریز از زندگی، قهر و گریز از خداست.
خدا، نَفْس و نَفَسِ زندگیست.
بنابراین، آموزههای این کتاب،
مُنافیِ گریز از زندگی
و مُشوّقِ بهرهمندی و کامیابی از آن است.
این کتاب، کتابیست در ستایشِ زندگی.
ستایشگرانِ زندگی،
دلی آرام دارند
و سرشارند از نیرویی مثبت و سازنده.
ستایشِ زندگی،
خرج کردنِ زندگی برای دستیابی به شهرت، ثروت و یا قدرت نیست.
کسی که گوهر را به پای خرمهرهها میریزد،
ستایشگرِ زندگی نیست،
دشمنِ زندگیست.
اصولِ ساده و معنویِ این کتاب،
تو را کمک میکند تا سرشار شوی از ایمان
و چیره شوی بر تمامیِ یأسها و تیرگیهای روح.
اگر میخواهی کامیاب باشی،
باید مفهومِ شکست را شکست بدهی.
باید بر خویش و بر محیطِ خویش چیره شوی.
اینگونه است که سرشار میشوی از خنده و شادمانی و عشق.
تو اگر اجازه ندهی،
هیچ نیرویی نمیتواند تو را شکست بدهد.
پارهای از روح خداوند در توست.
روح خداوند، انرژیِ جاریِ تمامیناپذیر است.
تو این انرژی تمامیناپذیر را در وجود خود داری.
تو میتوانی زندگیت را سرشار کنی از روشنی و شادمانی.
تو میتوانی زندگیِ خود را به رقص درآوری.
تردیدی ندارم.
مبالغه هم نمیکنم.
زیرا صدها نفر را دیدهام که با بهرهگیری از اصولِ سادهی زندگیِ درست، توانستهاند از تیرگیها و یأسها و اضطراب بیرون بیایند و همچون خندهای بر لبانِ کودک، بشکفند.
بسیاری از آدمها، در مواجهه با واقعیتهای ناخوشایندِ زندگی از پا درمیآیند و تن به شکست میدهند.
بسیاری از آنها معتقدند که بخت و اقبالی ندارند.
آنها نمیدانند که پارهای از روح خدا در آنهاست و اصولی ساده و معنوی نیز هست که با بهرهگیری از آنها میتوان بخت و اقبال را تحتِ کنترل درآورد و حتی آنها را آفرید.
چه غمبار است دیدن احساس یأس و سرخوردگی آدمها در برابرِ دشواریها، دغدغهها و معضلاتِ زندگی.
آری،
در زندگی،
دشواری هست،
غم هست،
جدایی هست،
مرگ هست.
اما نباید مغلوبِ اینها شد.
موانع و سدها برای آن هستند که تو با گذشتن از آنها گامهای خود را توانِ بیشتری ببخشی.
موانع و سدها برای آن نیستند که تو در پشتِ آنها از پا درآیی و متوقف شوی.
آنها نباید برای زندگیِ تو تصمیم بگیرند و رنگی از یأس و سرخوردگی بر آن بزنند.
تو اگر چیرگیِ دشواریها و موانعِ زندگی را بر روحِ خود نپذیری، میتوانی به فراسوی آنها بروی و خالقِ بیچون و چرای زندگیِ خود باشی.
مقصود و مقصدِ این کتاب، ساده و روشن است :
زندگیِ تو باید درخورِ زیستن باشد.
تو همواره و در تمامیِ شرایط باید احساسِ کامیابی کنی.
اگر از خداوند مدد بگیری و اصولِ سادهی زندگیِ درست را فرا راهِ خویش قرار دهی، زندگیِ خوب، زیبا و پاکِ خود را میآفرینی.
این کتاب، برای خواندنِ صِرف نوشته نشده است.
با آموزههای این کتاب باید زندگی کرد.
تردیدی نیست که زندگی تو بهبود پیدا خواهد کرد.
تو میتوانی شرایطِ زندگیت را به دلخواه تغییر بدهی؛ البته اگر بخواهی.
انّ اللهَ لایُغیِّرُ مابِقومٍ
حتّی یُغیِّروا ما بِأنْفُسِهِم
خداوند آنگاه زندگیِ تو را دستخوشِ دگرگونی و تحول میکند، که تو بخواهی.
تو میتوانی نسبت و رابطهی خود را با دیگران اصلاح کنی و آن را چنان سامان دهی که میپسندی.
اگر چشمههای دلت را بکاوی،
آبِ زلالِ عشق، روشنی، آرامش و وارستگی،
از دلت میجوشد
و بر سیمایت جاری میشود؛
دوست میداری و دوست داشتنی میشوی.
زندگیِ خلاق، بر معنویت مبتنیست.
کامیابی، سلامت و احساسِ سعادت،
نتیجهی زندگیِ خلاقِ مبتنی بر معنویت است.
این کتاب برای کسانی نوشته شده است که خواهانِ روشنی، آزادی و آرامشاَند.
نتیجه، پیشاپیش معین است :
تولدی دوباره،
زندگیِ نو،
توانی تازه،
نفوذی گسترده
و احساسِ ژرفِ سعادت.
آنچه در این کتاب میآید،
حاصلِ خوشهچینیِ خرمن عظیمِ معارفِ اولیای الهی و عارفانِ روشنضمیر است.
خدا را سپاس میگذارم
که چنین چراغهایی را آفریده
و فرا راهمان گرفته است.
چراغی را که خداوند روشن کند،
هرگز خاموش نخواهد شد.
خوشحالم که تو نیز این کتاب را،
این چراغ را،
در دست گرفتهای و عزمِ خویش را جَزم کردهای
تا راهِ خویش را بپیمایی؛
معمارِ وجودِ خود باشی
و در روشنی و آزادی و سبکبالی زندگی کنی.
من و تو همسفریم.
من و تو تنها نیستیم.
نگاه کن!
خدا نیز با ما در سفر است.
نگاه کن!
صد قافله دل همره ماست!
میپرسی :
«چهکاره خواهی شد؟
سیاستمداری بزرگ؟»
نه! بیزارم از دروغهای بزرگ.
«پس پیشهات چه خواهد بود؟»
پیشهام زندگیست.
«سنگ خواهی شد!»
سنگ خواهم شد،
آب خواهم شد،
خوشهیِ گندم خواهم شد،
باد خواهم شد،
خنده خواهم شد،
گریه خواهم شد،
شبپره خواهم شد،
خواهم سوخت،
خاکستر خواهم شد
و به بادِ شرقیِ احساس خواهم سپرد خود را.
«پیامبرانه سخن میگویی!»
بر کوه خواهم شد،
ندا خواهم داد :
«ای مردم!
من شما را به کیشِ مهر،
به کیشِ یک لبخند،
به کیشِ آب و آتش و باد،
به کیشِ نگاهِ بیپیرایهیِ یک کودک،
به کیش زن و زیبایی و زمین،
به کیشِ زندگی میخوانم.
ایمان بیاورید به پرتوِ خورشید،
ایمان بیاورید به میلِ رویشِ گیاه
و استواری ساقهیِ شکستهیِ یک علف،
ایمان بیاورید به کِرمی که در پیلهیِ امید،
پروانه میشود،
میرود
و پوستِ خاطرهای گُنگ را بر جای میگذارد.
ایمان بیاورید به گُلِ واشدهیِ قاصدک،
ایمان بیاورید به ایمان،
ایمان بیاورید به من؛
شهسوارِ کلماتِ شگفت!»