کم پیش میآید که داستان زندگی نویسندهای بهاندازهی رمانهایش جذاب نباشد. دستکم زندگی نویسندهای چون سوزان ویگز را که بخوانید، شاید به این نتیجه برسید که خود همین زندگی ارزش تبدیلشدن به رمان را دارد. ویگز که یکی از پرفروشترین نویسندهها از نظر روزنامههای معتبری چون نیویورکتایمز و یواسایتودی به حساب میآید، نوشتن را زمانی آغاز کرد که تنها هشت سال داشت. بله، خانم ویگز هشتساله بود که رمانی نوشت با نام «کتابی دربارهی بعضی بچههای بد». اما این نه آغاز ماجرا بود و نه پایان آن، چون سالها بعد که از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد، از فکر نوشتن بیرون آمد و لباس معلم ریاضی را به تن کرد. گذشت و گذشت، تا اینکه در سال ۱۹۸۳ دوباره وسوسهی نوشتن به جانش افتاد و این بار رمانی نوشت که عنوانش بود: «کتابی دربارهی بعضی بزرگسالان بد». البته این کتابها را توی کشوی میزش میگذاشت و منتشر نمیکرد. صرفاً با ادامه دادن و نوشتن و کم نیاوردن بود که بالأخره رمان وسترن تاریخیاش با نام «گل وحشی تگزاس» در سال ۱۹۸۷ به چاپ رسید. پنج سال بعد، از معلمی استعفا داد و تماموقت به کار نوشتن چسبید و از آن وقت تا حالا تقریباً هیچ کتابی ننوشته که نامزد جایزهی ادبی RITA (جایزهی نویسندگان رمانتیک آمریکا) نشود، تازه چهار بار هم این جایزه را در سالهای مختلف از آن خود کرده است. «مخفیگاه زمستانی» عنوان رمانی است از ویگز که با ترجمهی «سهیلا الهدوستی» از سوی انتشارات افراز منتشر شده و از قضا به چاپ دوم هم رسیده است. در کانون این رمان آقای جرج بلامی نشسته که حالا سن و سالی ازش میگذرد و دارد داستان زندگیاش را برای نوهاش رُس و پرستارش کلر بازگو میکند. بلامی مردی است ثروتمند و از نجیبزادگان انگلیسی به حساب میآید و برای خودش روزنامهنگاری معروف و سرشناس و دنیادیده و کامیاب است که به زندگی خود بهچشم دریغ و حسرت مینگرد.