فرزانهی توس داستان بیژن و منیژه را با توصیف شبی تیره میآغازد که در آن ابرهای سیاه همچون فوجی از لشکریان در یک آرایش نظامی به پیشگاه آمده و چهرهی فرمانروای آسمان شب و سپاه ستارگانش را پنهان میکنند، و چادری از ظلمت محض برجهان فرو میکشند. اما شاعر بزرگ ظلمِ ظلمت را برنتافته، از همسرش میخواهد که قیرگونی شب را با افروختن چراغی بزداید و دلتنگی از ظلمات را، با سرودن داستانی از روزگاران کهن، همراه با ترنم چنگ، به دلشادی بدل کند.
بانوی فردوسی، که زبان پیشین ایران، پَهلَوی، را به نیکی میخواند و مینویسد، دفتری از گنجینههای باستانی را برمیگزیند، تارهای چنگ را به لرزش میآورد و خوانش آغاز میکند؛ اما پیشتر، از همسر خود پیمان میگیرد که آن داستان را، پس از شنیدن، به شعر پارسی بگرداند، که فرزانهی توس خواستهی همسرش را برمیآورد.
قسمتی از متن کتاب-